درباره استاد مصطفي اسماعيل، زندگي و البته قرائت هاي به ياد ماندني اش
سال هاي زيادي از در گذشت نابغه قرائت مصر، استاد مصطفي اسماعيل مي گذرد اما هنوز هم کسي مانند او نتوانسته جايگاه خالي اين قاري بر جسته را پر کند. از مشخصه هاي اميرالقراء مصر که تمام قاريان تراز اول بر آن تاکيد دارند، تحريرهاي اوست. اين تحريرها کاملا با معناي آيات مطابقت دارند و باعث انتقال بهتر معناي آيات قرآن کريم مي شوند. اين ويژگي هاي استاد، در سبک و منش قاريان بر جسته سال هاي بعد مصر و ديگر کشورها از جمله قاريان ايراني، اثر معنا داري گذاشته است. مي توان ادعا کرد که قاريان مصري و ايراني بسيار مديون هنرنمايي هاي استاد مصطفي اسماعيل در تلاوت قرآن کريم هستند.
«تصميم گرفتم سراغ تلاوت هاي دهه 40 و 50 پدرم در آرشيو راديو بروم. از بين تمام نوارهاي موجود در راديو مصر، فقط 4 نوار از تلاوت هايش را در اوايل دهه 50 پيدا کردم. اينها نوارهايي بودند که خانم « صفيه المهندس» مدير آن زمان راديو دستور پخش و تکثير آنها را به کميته آثار ديني دکتر «کامل البوهي» صادر کرد اما هيچ کدام تکثير و توزيع نشد. به ديدن دکتر البوهي رفتم و از او دليل کار را پرسيدم. البوهي گفت: «عاطف! ما يک بار خواستيم نوار سوره حج پدرت را که در سال 1950ضبط شده بود، پخش کنيم اما قرّاء مصر با ما تماس گرفتند و گفتند شما مي خواهيد نان ما را ببريد..».
اين روايت مهندس محمد عاطف پسر «مصطفي اسماعيل» بعد از 20 سال دوري از پدر و زندگي در آلمان است، در زماني که براي جمع کردن نوارهاي تلاوت پدرش به مصر بازگشت. عاطف وقتي ا ين کار را شروع کرد که ديگر شيخ در ميان مردم نبود اما نواي خوش الحان قرائت او در روح و جان تک تک مصري ها که نه، بلکه تک تک شنونده هاي آثارش در همه جهان، جاودانه شده بود .
کار پدر ، شوق پسر
خاندان ابواسماعيل در صبح روز 27 خرداد 1284 هجري شمسي ، صاحب فرزندي شد که او را «مصطفي محمد المرسي اسماعيل» نام نهادند. وقتي مصطفي در روستاي «ميت غزال» به دنيا آمد، از ثروت آبا و اجدادي خاندان ابواسماعيل جز اندکي باقي نمانده بود. با اينکه در روستا رسم بر اين بود که پسران به راه پدران بروند و سر از زراعت و کشاورزي در بياورند، پدراسماعيل، او را به مکتب فرستاد تا قرآن بخواند، بنويسد و حفظ کند همين کار پدر باعث شد تا شوق پسر براي فراگيري قرآن روز به روز بيشتر شود. کساني که هم سن و سال شيخ مصطفي و شاهد دوران کودکي او بودند، از قرآن خواندن هاي او زير سايه درخت و جمع شدن مردم براي شنيدن صداي کودکانه و زيبايش تعريف مي کردند.
مصطفي اسماعيل کوچک آن قدر شيفته و دلباخته قرآن بود که مخفيانه وارد جلسات مولودي خواني مي شد تا صداي قاريان نامي روستا را بشنود و هرچه مي تواند بيشتر ياد بگيرد. مصطفي هم البته نمي دانست اما شايد آينده درخشانش روزي رقم خورد که مادر بزرگ، صداي قرآن خواندن او را شنيد و هلهله کنان سراغ پدر رفت و قسمش داد که هر چه توان دارد، صرف کند تا پسرش ياد گيري علوم قرآني را به اتمام رساند. بعد از اين اتفاق حتي بد اخلاقي هاي معلمش، شيخ محمد ابوحشيش و ترکه چوب درخت خرمايش هم، او را از فراگيري علو م قرآني باز نداشت.
در لباس علماي الازهر
مصطفي فقط 12 سال داشت که با تعليمات استادش، شيخ ادريس - از علماي بزرگ قرآن - به قاري جوان و کار آزموده اي تبديل شد. در همين سال ها فرصتي پيش آمد تا به شهر «طنطا» - مهد قاريان بزرگ قرآن سفر کند. او که همراه پدر بزرگ مسافرت کرده بود، به قصد نماز وارد مسجد «عطيف» در ميدان ساعت طنطا شد. بعد از نماز انگار که کسي به مصطفي گفته باشد، تصميم گرفت آياتي از قرآن را بخواند. پس شروع به خواندن کرد. پسرک نوجوان قرآن مي خواند و هيچ حواسش نبود که مردم پشت سرهم دورش حلقه زده بودند. تقدير مصطفي بود که يکي از شيخ الازهر در مسجد حاضر باشد و صدايش را بشنود. وقتي تلاوت مصطفي تمام شد ، آن عالم الازهر سراغ پدر بزرگش رفت و به او گفت: «نگذار در روستا بماند. فورا به آموزشگاه الاحمدي طنطا بفرست تا درآنجا علوم ديني و قرآن را بياموزد». در واقع اين پيشنهاد عالم الازهر، مصطفي را در رسيدن به آرزويش که تبديل شدن به يک قاري بزرگ قرآن بود، يک گام نزديک تر کرد. مصطفي که حالا 14سالش شده بود، در خانه اي اجاره اي واقع درشهر طنطا زندگي مي کرد و آن روزها به شيوه علماي الازهر لباس مي پوشيد. او در ميان دوستانش تنها طلبه اي بود که مانند يک استاد بزرگ لباس مي پوشيد
زمزمه هاي شهرت
مصطفي که کم کم تبديل به يک قاري ممتاز و البته جوان شده بود، با توصيه هاي پدر بزرگ و استادش شيخ المروج، براي قرائت به آبادي هاي مختلف سفر مي کرد. پدربزرگش همواره او را سفارش مي کرد که وقتي به آبادي هاي مختلف مي رود، رايگان قرآن بخواند تا در تلاوت کار کشته شود و مردم او را به عنوان قاري قرآن بشناسند. او مي گفت: «برو و فقط قرآن بخوان. در آنجا چيزي نخور و پولي هم نگير. من خودم سيني صبحانه و شام را برايت مي فرستم». درهمين سفرها و با همين توصيه ها بود که به شهرت رسيد و تلاوت هاي معروفش شروع شد. مصطفي اسماعيل بعدها مهم ترين اتفاق اين سال ها را چنين روايت کرد: «من با يک پيراهن و يک عرقچين در خانه نشسته بودم. مردي از خانواده حسين پاشا القصبي- تاجر ثروتمند شهر طنطا - در زد و براي تلاوت قرآن به مجلس ختم دعوتم کرد. بعد هم پرسيد همراه خودت لباس هاي شبيه به لباس شيوخ نداري؟ گفت بله، همه اين لباس ها را دارم. بعد آنها را پوشيدم. همراه او به خيمه بزرگي رفتم که به مناسبت عزاداري آقاي القصبي بر پا شده بود. در آن موقع از بلندگو استفاده نمي شد. به همين دليل بيشتر مردم هنگام شنيدن صداي قاري دچار مشکل مي شدند. با خودم گفتم: «ان شاء الله صدايم را واضح به گوش همه خواهم رساند» . وقتي که تلاوت اولين قاري تمام شد و از جايگاه پايين آمد، من به سرعت بلند شدم و جايش نشستم. در آن لحظه يک قاري به اسم شيخ حسن صبح به من نگاه کرد و با لحني تند گفت: «بيا پايين! مگر اين کار بچه بازي است؟!» اما من محکم به جايگاه چسبيدم و پايين نيامدم. تا اينکه يکي از بستگان آقاي القصبي آمد و به شيخ حسن گفت: «اين قاري براي تلاوت امشب دعوت شده است» . شيخ حسن هم دلش سوخت و ديگر حرفي نزد آن شب خيلي خوب خواندم و خاطره اش را هرگز فراموش نمي کنم».
اما اين مجلس براي مصطفي شانس ديگري هم داشت. او کسي را ديد که بعدها خودش به حق جانشين او شد و شايد برتر از او؛ « در همين مجلس عزا داري القصبي بود که شيخ محمد رفعت را ملاقات کردم. پس از قرائت ايشان، من به قرائت قرآن پرداختم. ايشان که از تلاوت من خوشش آمده بود، خواست که تلاوت قرآن را تا زماني که ايشان دستور نداده، قطع نکنم. اين کار استاد، اعتماد به نفس من را بيشتر کرد. پس از پايان قرائت به من تبريک گفتند و نصيحتم کردند که اگر مي خواهي قاري بزرگ و صاحب سبکي شوي، مراحل تجويد قرآن را نزد شيخ بزرگي از مشايخ جامع احمدي تحميل کن». مصطفاي نوجوان از اين روز بود که خودش را در ميان قاريان بزرگ مصر جاي داد. اين اتفاق در حقيقت آغاز حرکت او براي کسب شهرتي عظيم در مصر بود .
ازدواج با فاطمه
مصطفي 22 ساله بود که سعد زغول پاشا - رهبر قيام 1919 و پيشواي مصر، فوت کرد. مردم در سراسر کشور مجالسي براي سوگواري او بر پا کردند. استاد جوان هم براي قرائت قرآن در يکي ازاين مجالس عزاداري به شهر دمياط دعوت شد. روايت خاطره آن روز از زبان خود مصطفي اسماعيل شنيدني است؛ « در خيمه مراسم عزاداري پاشا قرآن خواندم. بعد از آنکه تلاوت را تمام کردم، همه حاضران تحسين و تشويقم کردند. استاد محمد عمر که از علماي ديني بود، نزديک من آمد و مرا براي صرف چاي و صبحانه به منزلش دعوت کرد. وقتي وارد منزل استاد شدم. تصادفا دخترک جواني را ديدم که از پنجره خانه سرک مي کشد» و اين سرک کشيدن آغاز عاشقانه هاي مصطفي و فاطمه بود. مصطفي آن روزها فکرش را هم نمي کرد که فاطمه - آن دخترک پشت پنجره ، قرار است روزي مادر 3 دختر و 3 پسرش باشد. قاري جوان يک سال پس از اين ماجرا، دختر استاد محمد عمر را از خانواده اش خواستگاري کرد. آن دو با هم ازدواج کردند و فاطمه براي او 6 فرزند به دنيا آورد.
دستگيري در قاهره!
استاد که ديگر شهرتش به يکي دو شهر و بخشي از مصر محدود نمي شد، کارش را به شهر قاهره گسترش داد. يک بار ديگر هم تقدير مصطفي بود که جايي قرآن بخواند که سرانجامش باز هم اتفاقي مبارک باشد. اين بار طلبه خوشنام در مسجد امام حسين (ع) قرآن خواند و خيلي تصادفي صداي او از طريق برنامه اي به طور مستقيم از راديو پخش شد: جايي دورتر از مسجد «ملک فاروق»، پادشاه مصر قرائت استاد را از راديو مي شنود و همين باعث دعوت او براي تلاوت قرآن در قصر مي شود.
استاد قضاياي جالبي از ماجراي دعوتش به قصر تعريف مي کند: «ماشين پليسي به منزل ما در ميت غزال آمد. افسر پليس دست مرا گرفت و سوار ماشين کرد. او گفت ما به دنبال تو آمده ايم. بايد همراه ما به شهر طنطا بيايي. به او گفتم چرا دستگيرم مي کنيد؟! من که کاري نکرده ام! افسر جواب داد اين يک دستور است». مصطفي اسماعيل بعد از رفتنش به طنطا با ماشين پليس به قاهره و از آنجا به قصر عابدين منتقل مي شود. بعد از اين ماجراها و انتقال استاد به قصر بود که متوجه ماجرا مي شود؛ همان جا بود که شيخ مصطفي به عنوان قاري رسمي حکومت مصر برگزيده شد؛ اوديگر يک قاري ساده اهل ميت غزال نبود؛ مصطفي اسماعيل امير القراء مصر شده بود. .
آخرين روز، آخرين تلاوت
امير القرا مصر بعد از آنکه آوازه شهرتش جهاني شد به کشورهاي زيادي از جمله ايران، فرانسه، مالزي و ترکيه سفر کرد. مسافرت هاي او به گونه اي بود که گفته مي شد همه پايتخت هاي عربي صداي او را شنيده اند. شيخ مصطفي دائماً پيگير تحصيل علم بود. او که به قرائت قرآن عشق مي ورزيد، عادت به خواندن کتب حديث و سيره نبوي(ص) را داشت و کتابخانه بزرگي از کتب علوم قرآني و حديث جمع آوري کرده بود. آخرين روز زندگي شيخ ، يعني جمعه 22 دسامبر سال 1987 - روزي بود که او براي قرائت قرآن در مراسم افتتاح دانشگاه البحر دعوت شد. راننده مصطفي اسماعيل از حال آن روز استاد مي گويد: «شيخ دچار گيجي شده بود. چون بعضي از آيات قرآن را که مي خواست تکرار کند، فراموش مي کرد و از من براي يادآوري کمک مي خواست». تلاوتي که استاد در آن روز ارائه داد، آخرين تلاوت اميرالقراء مصر بود. سرانجام استاد مصطفي اسماعيل بر اثر حمله مغزي در بيمارستان اسکندريه دار فاني را وداع گفت. پيکر استاد در منزل او جايي که به وصيتش در آن مسجدي بزرگ بنا شده ، به خاک سپرده شد. امروزه مسجد شيخ مصطفي اسماعيل که در جوار مدفن او قرار دارد، پذيراي دوستداران او از تمامي مصر است؛ مردمي که با جان و دل تلاوت هاي بي نظير استاد را دوست مي دارند.
منبع: همشهري (آيه) تير 88
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}